خداوند پدر خوانده ی هیچ کس نیست!
در سال شصت و یک هجری ، همه چیز به ظاهر درست و طبیعی بود و توده ی مردم و افکار عمومی ، اوضاع را چندان غیر طبیعی نمیدیدند. همه چیز در دستگاههای طبلیغاتی توجیه شده بود . در سال شصت و یک هجری هم مثل قبل بر ماذنه ها شعار توحید می دادند و مردم رو به قبله نماز میگذاردند؛ اما طعم اسلام تغییر کرده بود. شهر، شهر اسلام بود و نبود.مردم مسلمان بودند و نبودند.حکومت، دینی بود و نبود. «بود» به این معنا که در مجالس، حرف از دین و پیغمبر و قرآن بود؛«نبود» به این معنا که بیشتر احکام حکومتی اسلام و در راس آن، اجرای عدالت اسلامی و اجرای بدون تبعیض حدود و قوانین الهی و قوانین حکومتی، ترک شده بود به گونه ای که دیگر رنگ و بویی از آرمانها و اصولی که پیامبر بر مبنای آنها انقلاب کرده بود، در جامعه اسلامی دیده نمی شد.و اتفاقا در حاشیه ی همین شهر اسلامی! بود که گردن حسین بن علی را زدند...
اما این تغییرات تعجب برانگیز ساختمان پیش ساخته ای نبود که ناگهان نصب شده باشد و مردم صبح از خواب بیدار شوند و ببینند که حکومت صدر اسلام، به حکومت یزید تبدیل شده است. بلکه این ساختمان آرام آرام و آجر به آجر بنا شده بود. اصولا وقتی انحراف زاویه باز میکند، در ابتدا خیلی به چشم نمیخورد. همانطورکه ظواهر حکومت در زمان خلیفه اول و دوم به مراتب با حکومت یزید ومعاویه تفاوت داشت. و به این شکل بود که کم کم رنگ و بوی حکومت تغییر کرد و اصحاب پیامبر، به اشراف مذهبی تبدیل شدند و نسل بعد آنان هم اشراف زاده هایی لامذهب شدند. و گروه هایی در داخل حکومت تشکیل دادند و برخلاف شریعت اسلام و برخلاف منطق علی(ع) که منطق پیغمبر و قرآن بود، عمل کردند؛ و به تدریج، از پلکان قدرت و حکومت رشد کردند و بالا رفتند، حزب ساختند،حزب های حکومتی و جناحهای حکومتی را سازمان دادند و همه جا سوار شدند و بعضی از همینان در اردوگاه یزید برای کشتن امام حسین (ع) آمدند. آرام آرام بعد از رحلت پیغمبر (ص) بود که اولویت های حکومت، نخبگان، علما، روشنفکران و مردم عوض شد و از این رو در مواردی که میبایست قاطعیت نشان می دادند، وا میدادند و مدارا میکردند و جایی که میبایست مدارا میکردند، مدارا نمیکردند و درگیر میشدند و حتی با دشمنان دیروزشان_یعنی کسانی که در بدر و احد و حنین با اینان جنگیده بودند_ کم کم کنار آمدند و با انها ائتلاف کردند. جالب است که حضرت سیدالشهدا از موارد اصلی امر به معروف و نهی از منکر که جزء فلسفه قیام عاشوراست، را «قسمه الفیء والغنائم» ذکر میکنند که همان توزیع عادلانه ی ثروت های عمومی و بیت المال و نیز گرفتن مال از اغنیا و ثروتمندان و هزینه کردن آن به نفع فقرا و محرومین و کاهش تضاد طبقاتی است. و برسکوت علما، روحانیون، نخبگان و صاحب نفوذان فریاد میزند که چرا در مقابل این ظلمی که به مردم و مستضعفین میشو سوکت پیشه کرده اند.
اما توجه داشته باشید که مولفه های زیادی عمل کردن تا بشود در روز روشن حسین بن علی(ع) را در جامعه ای که جدش بنا کرده و پدرش سالها بر آن حکومت کرده بود، کشت و سرش را بر نیزه کرد.که ما فقط به یکی دو مورد از آن اشاره می کنیم:
یکی آن فئه ی باغیه ای است که پیامبر(ص) گفته بودند روزی وارد حکومت اسلام میشوند و قدرت را به دست خواهند گرفت.آنان به تدریج در دوره های قبل در داخل حکومت اسلای خزیدند. باند های فاسد قدرت طلب، ابتدا در گوشه ی حاکمیت دینی خزیدند؛ ولی کم کم فرصت پیدا کردند و توطئه های پیچیده ای برای جنگ قدرت، طراحی و اجرا کردند و گام به گام ، همین احزاب و جناح ها، احزاب شرک و نفاق در حکومت نفوذ کردند و جای پا یافتند. آنان اصول نهضت و انقلاب پیغمبر(ص) را قبول نداشتند ولی تضاهر میکردند که قبول دارند و شروع به تحریف این اصول کردند و به توخالی کردن آن پرداختند.
یکی دیگر از مولفه های موثر این بود که بعضی از سران سابقه دار جهان اسلام و اصحاب پیامبر(ص) کم کم فاسد شدند و در پی دنیا افتادند تا زهد و گذشت و فداکاری خود را جبران کنند و به اشراف، سرمایه دارهای بزرگ و رانت خواران حکومتی تبدیل شدند. بعضی شان کسانی بودند که سابقه ی جهاد و تلاش، انفاق، تبعید، شکنجه شدن و فداکاری های بزرگ داشتند وفقط شهید نشده بودند.و الا بسی فداکاری ها کرده بودند.افراد خوش نامی که کم کم اولویت هایشان عوض شد.اخلاقشان، طرز فکرشان و طرز حرف زدنشان تغییر کرد و از آرمانها فاصله گرفتند، همچنین با جناح های مخالف اسلام که به ظاهر مسلمان شده بودند، علیه علی و آل علی (ع) و برای حفظ منافع خود ائتلاف کردند و انحرافات مالی، عقیدتی، اخلاقی و سیاسی به تدریج در این مدت اتفاق افتاد.
نکته ی دیگری آنکه شهادت سید الشهدا(ع) در دوره ی نسل سوم نهضت پیغمبر(ص) اتفاق افتاد که جوانانی وارد جامعه شده بودند که حلاوت تعالیم چشم در چشم پیغمبر را نچشیده بودند و بدر و احد و خیبر و خندق را ندیده بودند؛ ولی می دیدند که اصحاب پیغمبر با یکدیگر درگیرند و همگی هم از اسلام و قرآن و دین ، دم میزنند.تشخیص برای اینان بواقع مشکل بود که آیا علی(ع) و حسن(ع) و حسین(ع) حق میگویند یا آن آقایانی که با اینان درگیرند؟! این نسل سوم در هر دو جبهه هم حضور داشتند.
به هر حال این منطق اسلام است که اگر در شرایط مختلف به درستی عمل بکنیم و به ارزش ها وفادار بمانیم خودمان و جامعه ی اسلامیمان هم سالم میماند و الا فاسد خواهیم شد و آنچه که برسر جامعه ی بعد از پیغمبر آمد برای جامعه ی ما هم میتوان اتفاق بیافتد. چرا که خداوند پدر خوانده ی هیچ کسی نیست، نبوده و نخواهد بود که ما و جامعه ی ما را بدون عمل صحیح، به اندازه و به هنگام به جایگاهی برساند.
«اوفوا بعهدی اوف بعهدکم»